مرا ببر از این دیار به شهر خالی از گناه
به کوچه های بی کسی از آشیانه سیاه
مرا ببر به راه دور به سرزمین سوت و کور
به دشت تشنه غروب به خاک پاک بی غرور
مرا به خانه ای ببر که یاس در آن نفس زده
به باغ پرستاره ای که ماه در آن قدم زده
مرا ببر به قصر عشق جدا شو از غریبگی
سکوت را بهانه کن در این سراب خستگی
در این سکوت دلپذیر هوا پر از ترانه شد
نوای دل نشین یار صدای بی بهانه شد
نفس بزن نگاه را در آستانه صبا
شمیم عشق را بکش به زیر سایه خدا
مرا ببر مجال نیست برای دل قرار نیست
جز این نگاه عاشقت شفای درد ما چیست ؟