• وبلاگ : lovlyworld
  • يادداشت : شعر روز
  • نظرات : 0 خصوصي ، 19 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    سلام بر فريال عزيز و با محبت... بسيار خوشحالم کردي که اومدي و همه چي تازه شد... دير تشريف مياري ولي وقتي مياي دنيايي از

    معرفت و لطف همراهته... هيچ ميدونستي خيلي خوبي ؟ هديه بشما

    وقتي تو نسيتي
    خورشيد تابناک
    شايد دگر درخشش خود را
    و کهکشان پير گردش خود را
    از ياد مي برد
    و هر گياه
    از رويش نباتي خود
    بيگانه مي شود
    و آن پرنده اي
    کز شاخه انار پريده
    پرواز را
    هر چند پر گشوده فراموش مي کند
    آن برگ زرد بيد که با باد
    تا سطح رود قصد سفر داشت
    قانون جذب و جاذبه را در بسط خاک
    مخدوش مي کند
    آنگاه
    نيروي بس شگرف مبهم نامرئي
    نور حيات را
    در هر چه هست و نيست
    خاموش مي کند
    وقتي تو با مني
    گويي وجود من
    سکر آفرين نگاه تو را نوش مي کند
    چشم تو آن شراب خلر شيرازست
    که هر چه مرد را مدهوش مي کند

    بااحترام..ف