سلام بر فريال عزيز و با محبت... بسيار خوشحالم کردي که اومدي و همه چي تازه شد... دير تشريف مياري ولي وقتي مياي دنيايي از
معرفت و لطف همراهته... هيچ ميدونستي خيلي خوبي ؟ هديه بشما
وقتي تو نسيتيخورشيد تابناکشايد دگر درخشش خود راو کهکشان پير گردش خود رااز ياد مي بردو هر گياهاز رويش نباتي خودبيگانه مي شودو آن پرنده ايکز شاخه انار پريدهپرواز راهر چند پر گشوده فراموش مي کندآن برگ زرد بيد که با بادتا سطح رود قصد سفر داشتقانون جذب و جاذبه را در بسط خاکمخدوش مي کندآنگاهنيروي بس شگرف مبهم نامرئينور حيات رادر هر چه هست و نيستخاموش مي کندوقتي تو با منيگويي وجود منسکر آفرين نگاه تو را نوش مي کندچشم تو آن شراب خلر شيرازستکه هر چه مرد را مدهوش مي کند