سلام فريال جان
بگير دست مرا و از اين زمانه ببر
مرا بگير از اين کوچه ها به خانه ببر
مرا بگير از اين پرسه هاي معمولي
به سمت موجي از اشعار عاشقانه ببر
نخواه رم کند اين اسب بي سوار و يراق
مرا به خانه اي از عشق و تازيانه ببر
مرا بگير در انبوه شاخه هاي تنت
مرا به دام بيانداز، سمت دانه ببر
مرا ميان همين بيت ها ببوس و بخند
و يا به يک هيجان گس شبانه ببر
و بعد عاشق يک اتفاق ديگر شو
مرا به يک دوئل داغ و منصفانه ببر
تو زودتر بزن و روي نعش من خم شو
مرا به دوش بگير و از اين زمانه ببر