گاه می پرسم ز تنهائی خود
از کجا یابم چراغ راه خود
از کجا باید تو را پیدا کنم
آن نگاهت را کنم دنیای خود
گاه می پرسم ز قلب خسته ام
من کجا بر روی تو دل بسته ام
آخر دلواپسی هایم کجاست
جسم تو کی می شود هم خانه ام
گاه می پرسم ز چشم پر ز اشک
این دل پر درد من پر شد ز رشک
تا کجا باید کشیدن ناز تو
خون چکیدن از 2 چشمم جای اشک
گاه می پرسم ز آن پروردگار
آن جهان گردان پیر ماندگار
می شود پایان دهی غمهای ما ؟
شاد سازی قلب عاشقهای زار ؟
گاه می پرسم ز هر نا آشنا
رنگ عشقی هست در دلهای ما ؟
می رسد ناگه صدا از آسمان
عشق حاکم می شود روزی در این دنیای ما