سفارش تبلیغ
صبا ویژن





 

 

 

 





[ و از سخنان آن حضرت است ، چون کسى از او پرسید : « رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود ؟ » پس از گفتار دراز ، و این گزیده آن است : ] واى بر تو شاید قضاء لازم و قدر حتم را گمان کرده‏اى ، اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بود ، و نوید و تهدید عاطل . خداى سبحان بندگان خود را امر فرمود و در آنچه بدان مأمورند داراى اختیارند ، و نهى نمود تا بترسند و دست باز دارند . آنچه تکلیف کرد آسان است نه دشوار و پاداش او بر کردار اندک ، بسیار . نافرمانیش نکنند از آنکه بر او چیرند ، و فرمانش نبرند از آن رو که ناگزیرند . پیامبران را به بازیچه نفرستاد ، و کتاب را براى بندگان بیهوده نازل نفرمود و آسمان‏ها و زمین و آنچه میان این دو است به باطل خلق ننمود . « این گمان کسانى است که کافر شدند . واى بر آنان که کافر شدند از آتش . » [نهج البلاغه]

:: خانه

:: مديريت وبلاگ

:: پست الكترونيك

:: شناسنامه

vدرباره من

lovlyworld

F . Taghavi
شب تنهائی من‏‏‍‏ بر هجوم تن دیوار اتاق میکوبد دل من تنگ دلی است که بر اندوه دلم می نالد

vلوگوي وبلاگ

lovlyworld

v لينك وبلاگ دوستان

احسان
عاشق دلباخته
حرفهای شیرین
مشکی رنگه عشقه
دلنوشته های یاسی
پویا احسانی
عاشقان دیوانه نیستند!
رویای معین
ردپای شقایق
diplomacy
یاسین
شب و تنهایی عشق

.: شهر عشق :.
امپراتوری هخامنشیان
دکتر علی حاجی ستوده

v لوگوي وبلاگ دوستان

















vمطالب قبلي

مطالب علمی
ایام خاص
اشعار زیبا
پندهای به یاد ماندنی
عاشقانه ها
خبر

vوضعيت من در ياهو

يــــاهـو

vاشتراك در خبرنامه

 

 

:: كل بازديدها: 233958

:: بازديدهاي امروز :5

:: بازديدهاي ديروز :4

::  RSS 

::  Atom 

! شعر روز

سه شنبه 88/2/29 :: ساعت 11:15 عصر

 

شب رفتن

بر لب پنجره آرام و خموش

در پی نور نگاهی بودم

آسمان پر ز ستاره به من می خندید

دل من روشن ، از نور امید

آسمان صاف تر از یاس سفید

همه چیز زیبا بود

همه بی تاب صدای خورشید

 

آسمان برقی زد

نوری از جنس شبی ظلمانی

شب تاریک پر از دلهره شد

هر ستاره به کنجی لغزید

ماه پشت سر یک کوه دل آزرده خزید

بوف تنها  پرید

ابرها حمله بر آغوش سحر آوردند

 

همه جا تاریک شد

نور آن ماه درخشنده رمید

برق بر ساقه ی آن بید تنید

 

مرغ دل خسته و تنها ترسید

لرزشی بر بدنم می پیچید

آن تن آزرده

ناگهان مثل پری رقصان شد

چه سبک میگشتم

نفس خشک خزان

برد من را در اعماق خیال

 

چشمم آهسته به دنبال کسی می چرخید

پر تمنا بود ، پر تردید بود

فاصله ها دور است

نور آن پنجره از دور نگاهم میکرد

لب من زمزمه میکرد با من

به کجا خواهم رفت ؟

 

رعد آغوش کشید

آه از بطن وجودم جاری است

آسمان می بارید

همه جا نمناک است

تن من ، خاطره ی آن گل یاس

کوچه ی تنگ خیال

همه از رفتن من میگفتند

آن سکوت شب بی همراهی

با هیاهو به اتمام رسید

 

 



  • کلمات کليدي :
  • ¤نويسنده: F . Taghavi

    ? نوشته هاي ديگران()


    ! ليست كل يادداشت هاي اين وبلاگ