آسمان تاریک است
دل من حادثه ای می خواهد
که در آن بال زند کفتر عشق
دل من عطر خوشی می جوید
که در آن مست شود بی پروا
و بخواند تا صبح
تا همان لحظه که خورشید نمایان گردد
شب تنهائی من باز آمد
که مرا دور کند از نفس گرم طلوع
چه کسی می داند
که در این لحظه پر غصه و زار
آفتاب می خندد
و چه زیباست نگاه گل سرخ
به لب خسته یار