دلم دریا را میخواهد دلم میخواهد در بین موجها شناور شوم میخواهم بروم تا آن دورها جائی که دیگر دست کسی قلبم را نلرزاند بروم آنقدر دور که تنهائیم را کسی نشنود امروز آسمان دلم تو را می خواهد بوی تند ماهی صدای غرشت آشوب دلت میخواهم با تمام خشمت بربدنم بکوبی . بدن ؟ این لاش? بی جان !
هیچ فکر کرده ای اگر بر من بکوبی چه می شوم ؟ خودم هم نمیدانم دیگر از این جسم چیزی نمانده که آنرا نابود کنی ؟ داشتم با خود فکر میکردم چرا شکستن شکستنی ها لذت بخش است صدای شکستنشان زیباست یا فرو ریختنشان ؟
دلم تو را میخواهد دریا آغوش پر غضبت را می خواهم دلم گرفته تنها تو را می خواهم . تو می دانی تنهائی چیست ؟ تنها مانده ای ؟ من مانده ام تنها بی دل دلم دیگر دست خودم نیست بدن بی دل دیده ای ؟ بدن بی روح دیده ای ؟
مرا نگاه کن برای یکبار هم که شده مرا در امواجت محو کن مرا با خود ببر تنهائیم را با خود ببر جسمم را ببر سکوتم را ببر نگاهم را ببر .
دیروز نسیمی کلب? عشقم را ویران کرد تو دیدی ؟ دیدی که این نسیم چطور پیکر بی جانم را بر زمین کوبید او رفت با خود زندگیم را برد قلبم را برد روحم را برد دیگر تنها شدم تنهای تنها بی همدم بی آینده . مرا ببر دریا که دیگر دلیلی برای بودن نیست .
مرا ببر که دیگر بودن با نبودن یکی شده
مرا ببر