امروز آسمان قلبم تاریک و طوفانی بود این روزهای تمام راهها به یک دیوار می رسد یک دیوار بلند و طولانی هر چقدر می روم به انتهای آن نمیرسم راهی برای گریز نیست گویا محکوم به بودن هستم باید بمانم باید در این ویرانی در پی روزنه ای برای فرار باشم .
امروز هوای دلم ابری است بارشی شدید رعدی هراس انگیز و .......
در این دیار دیگر رنگی از عشق رنگی از همدلی رنگی از همراهی نیست شاید اگر همراهی بود جستجوئی برای فرار نبود شاید .......
امروز تنهائی را حس کردم سکوت را شکست را و این من بودم که باختن را از دست دادن را و نابود شدن را تجربه کردم .
می خواهم روزنه ای پیدا کنم می خواهم زندگی را تجربه کنم می خواهم بدوم پرواز کنم و به آن سوی دیوار برسم .
آیا تو بال پروازم می شوی ؟