خاطراتم را ورق خواهم زد
خاطراتی گنگ و ناپیدا را
عشق تو آمد به یاد این دلم
آن کلاس ، آن تخته و آن میز را
آن زمانی را به یاد می آورم
که ربودی قلب را از سینه ام
بی صدا گفتی ز قلب خسته ات
در دل شب با نگاه تشنه ام
در خیالم یاد آن شب زنده شد
یاد تو با آن نگاه نافذت
در میان ذهن من بیدار شد
آن نگاه و خاطرات کهنه ات