برای دیدنش دل پر می کشد و او نمیداند در دل چه غوغائی برپاست .
دوستش دارم و او سوختنم را نظاره گر است .
تنهائی من برایش بازیست .
غافل از رنج سوزاننده یک عاشق خسته .
دوستش میدارم و هیچ واژه ای حال من را نمیتواند زمزمه کند .
کوچه نشینان شما بگوئید واژه عشق در کدام کوچه سرگردان است ؟
به او نیاز دارم به گرمای او و آرامشی که به من هدیه میدهد .
عشق را میگویم میشناسید ؟
دیروز قاضی حکمی به دستم داد حکم نهائی صادر شد .
چه بیرحمانه گفت در زندان تنهائی تا ابد منتظرش باش .
سایه ها نیز از طرح مترسک فراری در پی عروسکی تازه ساز پرسه میزنند .
کوچه ها چقدر غریب و نا آشنا هستند !
آیا این همان راه دیروز نیست ؟ دیوارهای غریبه به تن لرزانم حمله میکنند .
به او بگوئید دیگر توان گشتن ندارم . قدرتی در پا ندارم تا به دنبالش بگردم .
به او بگوئید :
"زندگی" پژمردن یک برگ نیست
بوسه ای در کوچه های مرگ نیست
"زندگی" یعنی ترحم داشتن
با شقایق ها تفاهم داشتن...
به او بگوئید دوستش دارم ............