سفارش تبلیغ
صبا ویژن





 

 

 

 





ایمانِ کسی برای خدا خالص نمی شود، تا آن که خداوند، نزدش از خودش، پدرش، مادرش ، فرزندانش، خانواده اش و هر آنچه از مردم دارد، محبوب تر باشد . [امام صادق علیه السلام]

:: خانه

:: مديريت وبلاگ

:: پست الكترونيك

:: شناسنامه

vدرباره من

lovlyworld

F . Taghavi
شب تنهائی من‏‏‍‏ بر هجوم تن دیوار اتاق میکوبد دل من تنگ دلی است که بر اندوه دلم می نالد

vلوگوي وبلاگ

lovlyworld

v لينك وبلاگ دوستان

احسان
عاشق دلباخته
حرفهای شیرین
مشکی رنگه عشقه
دلنوشته های یاسی
پویا احسانی
عاشقان دیوانه نیستند!
رویای معین
ردپای شقایق
diplomacy
یاسین
شب و تنهایی عشق

.: شهر عشق :.
امپراتوری هخامنشیان
دکتر علی حاجی ستوده

v لوگوي وبلاگ دوستان

















vمطالب قبلي

مطالب علمی
ایام خاص
اشعار زیبا
پندهای به یاد ماندنی
عاشقانه ها
خبر

vوضعيت من در ياهو

يــــاهـو

vاشتراك در خبرنامه

 

 

:: كل بازديدها: 233788

:: بازديدهاي امروز :4

:: بازديدهاي ديروز :5

::  RSS 

::  Atom 

! جملات عاشقانه

جمعه 87/6/1 :: ساعت 5:16 عصر

زندگی دفتری از خاطرهاست 

یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک

یک نفر همدم خوشبختی هاست ، یک نفر همسفر سختی هاست ، چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد

ما همه همسفریم . ادامه مطلب...


  • کلمات کليدي :
  • ¤نويسنده: F . Taghavi

    ? نوشته هاي ديگران()

    ! داستان روز

    چهارشنبه 87/4/26 :: ساعت 2:57 عصر

    ایمان واقعی

     

    شوالیه اى به دوستش گفت:" بیا به کوهستانى برویم که خداوند در آن جا سکنا دارد. مى خواهم ثابت کنم که خدا فقط بلد است از ما چیزى بخواهد، در حالى که خودش براى سبک کردن بارِ ما کارى نمى کند. "

     

    دیگرى گفت:" خوب، من هم مى آیم تا ایمانم را نشان بدهم.‌"

     

    همان شب به قله ى کوه رسیدند... و از درون تاریکى آوایى را شنیدند:" سنگ هاى روى زمین را بر پشت اسبتان بگذارید. "

     

    شوالیه ى اول گفت:" دیدى؟! بعد از این کوهنوردى، مى خواهد بار سنگین ترى را هم با خود ببریم. من که اطاعت نمى کنم! "

     

    شوالیه ى دوم به دستور آوا عمل کرد. وقتى پاى کوه رسید، سپیده دم بود و نخستین پرتو هاى آفتاب بر سنگ هاى شوالیه ى پارسا تابید: الماس ناب الماس ها بودند.

     

    استاد مى گوید:" تصمیم هاى خداوند اسرارآمیز، اما همواره به سود ماست. "

     

    پائولو کوئیلو

     



  • کلمات کليدي :
  • ¤نويسنده: F . Taghavi

    ? نوشته هاي ديگران()

    ! حکایت روز

    یکشنبه 87/4/16 :: ساعت 12:53 صبح

    گریه کن تا تمام شود

    مادری فرزندش را از دست داده بود و در فـراق او سخت می گریست. هـرکس نزد مـادر می آمد او را دلداری می داد و از او می خواست دست از زاری و گریه بردارد. یکی می گفت که با گریه کودک به دنیا بر نمی گردد و آن دیگری می گفت که دل بستن به هر چیزی در این دنیا کار بیهوده ای است و انسان عاقل باید به هیچ چیز این دنیای فانی دل نبندد. در این اثنا شیوانا از آن محل عبور می کرد و صدای ناله وضجه زن را شنید. بالای سر زن ایستاد و با صدای بلند گفت: "گریه کن مادر من! او دیگر بر نمی گردد و دیگر نمی توانی صورت و حرکات او را شاهد و ناظر باشی. تا دیر نشده هرچه می توانی گریه کن که فردا وقتی از خواب برخیزی احساس می کنی که دیگر این احساس دلتنگی را نداری و چهل روز بعد دیگر کمتر به یاد دلبندت خواهی افتاد. پس امروز را تا می توانی گریه کن!"

    نقل می کنند که زن از جا برخاست. مقابل شیوانا ایستاد و در حالی که سعی می کرد دیگر گریه نکند گفت:" راست می گویی استاد! الان اگر گریه کنم دیگر او را فراموش می کنم، پس دیگر برایش گریه نمی کنم تا همیشه بغض نترکیده ای در درون دلم باقی بماند و خاطره اش همیشه همراهم باشد."

    زن این را گفت و سوگوار از شیوانا دور شد. شیوانا زیر لب گفت:" ای کاش زن همین جا گریه اش را می کرد و همه چیز را تمام می کرد. او بار این مصیبت را به فرداهای خودش منتقل کرد و دیگر نمی تواند آرام بگیرد."

     



  • کلمات کليدي :
  • ¤نويسنده: F . Taghavi

    ? نوشته هاي ديگران()

    ! من خوب بازی میکنم

    یکشنبه 87/4/9 :: ساعت 12:2 عصر

           من خوب بازی میکنم

    پسر همیشه تمرین می کرد همیشه تلاش می کرد بهترین بازی رو توی تیم فوتبال ارائه بده اما مربی همیشه این فرصت رو از اون می گرفت و در زمان مسابقه ها.... ادامه مطلب...


  • کلمات کليدي :
  • ¤نويسنده: F . Taghavi

    ? نوشته هاي ديگران()

    ! رسیدن به کمال

    چهارشنبه 87/4/5 :: ساعت 10:58 عصر

    رسیدن به کمال

     

    در نیویورک، بروکلین، مدرسه ای هست که مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی است. در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمی شود...ادامه مطلب...


  • کلمات کليدي :
  • ¤نويسنده: F . Taghavi

    ? نوشته هاي ديگران()

    ! مرا فریاد کن

    دوشنبه 87/4/3 :: ساعت 12:27 عصر

     

     

     

    باغبان من باش من آن نگاه سبز یاس سپیدم

    رویش بی دغدغه بر سنگ بوته های عقیق و گلوگاه فریاد

    یک غرور بر آوازهای مغموم حنجره ات

    بر آستان مخمل دیدگانت مرا فریاد کن و بر شمعدانی گل هایت مرا برویان



  • کلمات کليدي :
  • ¤نويسنده: F . Taghavi

    ? نوشته هاي ديگران()

    ! دیر پشیمون شدی

    سه شنبه 87/3/28 :: ساعت 7:31 عصر

       

    همه ما این عبارت رو زیاد شنیدیم که پشیمونی فایده نداره اگر میخواین بیشتر با معنی آن آشنا بشین بد نیست این داستان را بخوانید .

    آقایی از رفتن روزانه به سر کار خسته شده بود در حالیکه خانمش هر روز در خانه بود.
    او می خواست زنش ببیند برای او در بیرون چه می گذرد.....ادامه مطلب...

  • کلمات کليدي :
  • ¤نويسنده: F . Taghavi

    ? نوشته هاي ديگران()

    ! آخرین راه نجات

    یکشنبه 87/3/26 :: ساعت 12:55 صبح

            مردی در جهنم بود که فرشته ای برای کمک به او آمد و گفت من تو را نجات می دهم برای اینکه تو روزی کاری نیک انجام داده ای فکر کن ببین آن را به خاطر می آوری یا نه؟
    او فکر کرد و به یادش آمد که روزی در راهی که می رفت عنکبوتی را دید اما برای آنکه او را له نکند راهش را کج کرد و از سمت دیگری عبور کرد.
    فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنکبوتی پایین آمد و فرشته گفت تار عنکبوت را بگیر و بالا برو تا به بهشت بروی. مرد تار عنکبوت را گرفت در همین هنگام جهنمیان دیگر هم که فرصتی برای نجات خود یافتند به سمت تار عنکبوت دست دراز کردند تا بالا بروند اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنکبوت پاره شود و خود بیفتد. که ناگهان تار عنکبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد فرشته با ناراحتی گفت تو تنها راه نجاتی را که داشتی با فکر کردن به خود و فراموش کردن دیگران از دست دادی. دیگر راه نجاتی برای تو نیست و بعد فرشته ناپدید شد.
     



  • کلمات کليدي :
  • ¤نويسنده: F . Taghavi

    ? نوشته هاي ديگران()

    ! حرف دل

    یکشنبه 87/3/26 :: ساعت 12:21 صبح

         

     

    برای دیدنش دل پر می کشد و او نمیداند در دل چه غوغائی برپاست .

    دوستش دارم و او سوختنم را نظاره گر است .

    تنهائی من برایش بازیست .

    غافل از رنج سوزاننده یک عاشق خسته .

    دوستش میدارم و هیچ واژه ای حال من را نمیتواند زمزمه کند .

    کوچه نشینان شما بگوئید واژه عشق در کدام کوچه سرگردان است ؟

    به او نیاز دارم به گرمای او و آرامشی که به من هدیه میدهد . 

    عشق را میگویم میشناسید ؟

    دیروز قاضی حکمی به دستم داد حکم نهائی صادر شد .

    چه بیرحمانه گفت در زندان تنهائی تا ابد منتظرش باش .

    سایه ها نیز از طرح مترسک فراری در پی عروسکی تازه ساز پرسه میزنند .

    کوچه ها چقدر غریب و نا آشنا هستند !

    آیا این همان راه دیروز نیست ؟ دیوارهای غریبه به تن لرزانم حمله میکنند .

    به او بگوئید دیگر توان گشتن ندارم . قدرتی در پا ندارم تا به دنبالش بگردم .

    به او بگوئید : 

    "زندگی" پژمردن یک برگ نیست
    بوسه ای در کوچه های مرگ نیست
    "زندگی" یعنی ترحم داشتن
    با شقایق ها تفاهم داشتن...

    به او بگوئید دوستش دارم ............

     

     

     



  • کلمات کليدي :
  • ¤نويسنده: F . Taghavi

    ? نوشته هاي ديگران()

    ! جمله روز

    شنبه 87/3/25 :: ساعت 11:45 عصر

         اندکی ابر می خواهم... تا قطره قطره اشکهایم را در آن بکارم و وقت درو، زیر ضربات شلاق گونه اش، بی رحمانه تنبیه شوم... چرا که گمان می کردم آرامش نزدیک است! و این در دنیای من ، گناهیست نا بخشودنی...


  • کلمات کليدي :
  • ¤نويسنده: F . Taghavi

    ? نوشته هاي ديگران()

    <      1   2   3   4   5   >>   >

    ! ليست كل يادداشت هاي اين وبلاگ